انشا



جلوتر می روم، تا جایی که آب خنک تا موچ پاهایم را در خود فرو می دهد وبه بالای سرم می نگرم وماه مرواریدی را می بینم که چگونه بردل آسمان فرمانروایی می کند ونور مهتابی اش رابه زمین هدیه می ده،به سمت دیگر ساحل پی نگرم ،ساحلی پوشیده از صدف های درخشان می بینم،که نور مهتاب به او می تابد وجلوه ی زیبایی می سازد.

کمی انجا می ایستم وبه صدای دل انگیز دریا گوش می دهم ودر سکوت ساحل درخلسه فرو می روم واز این همه زیبایی تحسین انگیز دریا خدا را شاکر هستم.جلوتر می روم آنقدر جلوکه به خوبی،موج هایی که برتنم می خورند را احساس می کنم ،دریا هشدار می دهد به این که جلوتر نروم وهمان جا بایستم ولی من همین احساس خطر را بیشتر دوست دارم. از اب بیرون می ایم  گوشه ای از ساحل می نشینم وبه دریای بی کران می نگرم ،اری زیباست!زیباتر از انکه بتوان وصفش کرد.کمی می گذرد اسمان رنگ دیگری به خود می گیرد،خورشید طلوع می کند،طلوع خورشید به ساحل جان تازه ای می دهدودریا هم باآمدن خورشید آرام می گیرد.

احساس آرامش در این هوای صبحگاهی ودریای آرام وساحل خنک با صدف هایی که ساحل راپوشانده اند حسی قشنگ است حسی که دوست داری هیچ گاه تمام نشود وهمیشه دراین خلسه شیرین زندگی راسپری وطعم شیرینی ان را بچشی.


شهر شلوغ است رهگزران درحال عبور از پیاده رو هستند برروی تخته سنگی درکوچه ای خلوت نشسته ام به مردم این شهر خاموش می نگرم مردمی که از کنارهم عبورمی کنند ولی کسی را نمی بینند گویی کور شده اند مردمی که روزی دراین شهر کوچک همه از میهمان نوازیشان ودل مهربان ودستودل بازیشان سخن می گفتند حال به راحتی ازکنارهم عبورمی کنند بدون این که به هم دیگر سلام دهند حال هم را بپرسند گویا همه دچار فراموشی شده وسایه های سیاهی برروی انها حکمرانی می کند صدای رعدوبرق می اید مثل هرروز این دوسال ولی بارانی نمی بار که قلب های این مردم را بشورد و دوباره شادوسرزنده کند مردم مهربان شهرما دیگر مهربان نیستند انها به شخصی خاموش وبی رنگ تبدیل شده اند آنهایی که زمانی به هم نوع خود درسختی هاودشواری هاکمک می کردندحال به راحتی از دیدن سختی های کسی عبور می کنند گویا شبیه به ادم اهنین شده اند.

کیف پول عابری بر روی زمین می افتد نمی فهمد با دو خودم را به کیف می رسانم و کیف را به ان مرد پس می دهم بدن اعتنایی کیف را از دستم می گیرد و به راه خود ادامه می دهد به مردم شهر نگاه می کنم سایه هایی سیاه بر روی تک تک افراد است بخ شیشه ی فروشگاهی نگاه می کنم تصویر خودم را بر شیشه می بینم من بابقیه فرق دارم روی من سایه مایل به خاکستری است واین یعنی هنوز امیدی هست برای خوب شدن شهر،من هر کاری می کنم تا دوباره رنگ سرسبزی وشادی ونشاط برروری این شهر ومردمش بتابد.سرم را به آسمان می گیرم اسمانی خاکستری تیره این جا خیلی وقت است باران نیامده شهر راغم برداشته از حال غمیگن مردم،مردماین شهر خاموششبیه به مردههازندگی می کنند زندگی بی روح وغم انگیز زندگی از جنس خاموشی زندگی که اسمش زندگی است ولی انسان ها که بازیگر نقش اول زندگی هستند مرده اند کاش برسد روزی دوباره این شهر خاموش چراغ های مهربانیش روشن شود ودل ادم ها شادوسرزنده شود و مهربانی ورنگ های شاد برروی افراد سایه بیندازد و رنگ های تیره از هستی محو شود.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راهنمای سفر طعم متفاوت قهوه مطالب اینترنتی دکوراسیون داخلی venusgerafyc testdownload دنیای لینک وب سايت رسمي طايفه بزرگ گرگيج به سوی ظهور سلنا -ریحانا